این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد
(( رسول یونان ))
عشق
راهیست برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از …
من فکر میکنم
فقط عشق میتواند
پایان رنجها باشد
به همین خاطر
همیشه آوازهای عاشقانه میخوانم
من همان سربازم
که در وسط میدان جنگ
محبوبش را فراموش نکرده است
« رسول یونان»
فقط تاریکی میداند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک میداند
دست های آب
چقدر مهربان!
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه میداند
فقط من میدانم
تو چقدر زیبایی!
«رسول یونان»
فرار نکن.
سعی کن با همه چیز کنار بیایی !
فرار نکن.
زمین به شکل احمقانه ای گـرد است !
«رسول یونان»